بهانه...

ساخت وبلاگ
گاهی وقتها از روی ناچاری مجبور میشم به اداره جات برم و از روی اتفاق و بنابه شرایطم معمولا ساعت آخر میرسم ... با متصدی وقتی صحبت میکنم آنچنان صورتش را منقبض میکند و سگرمه هایش را در هم میپیچید یادم می رود برای چه کاری آمده ام... می گوید الان که نمیشه ساعت آخر اداره س.. برو فردا اول وقت بیا... من هنوز نمیدونم آیا این عزیزان حقوق مربوط به این ساعت کاری را نمی گیرند؟ یا کلا ساعت اخر اداری مربوط به ارباب رجوع نیست؟ یاکار کردن در اواخر هر هچیزی برای ما تعریف نشده...بهر حال... شما هم گاها پیش اومده براتون در یک جمعی چند نفره همگی از یه نفر درخواستی داشتید و درخواستتون رو خواستید بگید و تصمیم گرفتید به نوبت انجام دهید و تو نفر آخر شدی و نقفرهای قبل از تو با عجز و لابه و یا ننه من غریبم بازی کارشون رو راه انداختن و خرشون از پل گذشته و نوبت به تو که آخرین نفر هستی میرسه .. همه شروع میکنن به همهمه و سر و صدا و سرور ( بخاطر عبور خر از پل) و نفر آخری که تو باشی بدلیل اینکه گیرنده ی درخواست ها از سر و صدای اونهایی که خرشون از پل گذشته عصبانی و شاکی شده کار تو و درخواست تورو نمیگیره و رد میکنه میگه برو برو برو... زنگ ورزش هایی که زنگ آخر بودن برای ماهایی که دوستدار ورزش بودیم تیرخلاصی بود بر پیکره ی بی جان عشق... چون هر وقت معلم عشق میکرد که بره خونه می اومد توپ رو از ما می گرفت و می گفت بپوشید برید خونه... و خودشم فلنگ رو میبست و میرفت... خواستم بگم همه ی اون لحظات اون ساعت آخر اداره ها... اون نفر که نمیتونه درخواستشو برسونه به گوش گیرنده.. اون زنگ آخر ورزش ... همه ی اینها اسفند هسند... نادیده گرفته میشن.. و کسی اندازه و قدرشون رو نمیگیره .. همه توی این لحظه یا بفکر تموم ش بهانه......
ما را در سایت بهانه... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badbordeha بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1402 ساعت: 13:28